یه دفعه یه آفتاب پرست میره رو جعبه مداد رنگی " هنگ " میکنه
جستجو
مصطفی.
بزن آن پرده، اگرچند تو را سیم از این ساز گسسته
بزن این زخمه، اگرچند دراین کاسه تنبور نماندهست صدایی
بزن این زخمه ،
بر آن سنگ ،
بر آن چوب ،
بر آن عشق ،
که شاید ،
بردم راه به جایی.
پرده دیگر مکن و زخمه به هنجار کهن زن ،
لانه ی جغد نگر
کاسه آن بربط سغدی ز خموشی
نغمه سر کن که جهان ،
تشنه ی آواز تو بینم .
چشمم آن روز مبیناد ، که خاموش درین ساز تو بینم.
نغمه ی توست، بزن
آنچه که ما زنده بدانیم
اگر این پرده برافتد
من و تو نیز نمانیم
اگرچند بمانیم و
بگوییم همانیم